کپه کردن(رِ دَ) گرد کردن بر فراز یکدیگر. کوت کردن. کود کردن. خرمن کردن. توده کردن. قبه کردن. تل کردن. (یادداشت مؤلف). روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین) ادامه... گرد کردن بر فراز یکدیگر. کوت کردن. کود کردن. خرمن کردن. توده کردن. قبه کردن. تل کردن. (یادداشت مؤلف). روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین) لغت نامه دهخدا
کپه کردن(رَ آ زْ / زِ دَ) تعبیری از خفتن با قصد نفرین. کپۀ مرگش را گذاشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کپه گذاشتن شود، مردن. (یادداشت مؤلف) ادامه... تعبیری از خفتن با قصد نفرین. کپۀ مرگش را گذاشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به کپه گذاشتن شود، مردن. (یادداشت مؤلف) لغت نامه دهخدا